ندبه‏ى انتظار


گوشه ای از دم اهورایی تو

سید سعید هاشمی
- احساس بودن کردم؛ احساس دانه بودن و آینده‏ى خاک را در دست داشتن. آن زمان که باد، بوی گیسوان تو را از بازترین پنجره های جهان بر سر و روی من وزاند، چه قدر احساس بودن کردم.
- جوانه زدم؛ وقتی که باران تو خیسم کرد و مرا به سطح زمین فراخواند. خوشا زیر باران تو بال و پر افشاندن! همه‏ى خاک ها را از تنم شستی و من مشت مشت زلالی تو را سر کشیدم.
- رشد کردم؛ وقتی مثل هوای آزاد بر زندگی ام وزیدی. بیا داخل. بیا دلم را خنک کن. نگذار اکسیژن مسموم دنیا را تنفّس کنم. می خواهم در هوای ملکوتی تو ببالم، ای هوای کوهستانی دماوند گوشه ای از دم اهورایی تو!
- شاخ و برگ دادم؛ همان وقتی که چشمه‏ى زلال وجودت خاک را سیراب کرد و ریشه هایم را در دست گرفت. چه قدر زلالی ای چشمه‏ى ازلی جهان! خدا روی خود را در زلالی تو تماشا می کند، ای آینه‏ى هستی نما!
- می خواهم شکوفه بدهم. حالا تو باغبان منی و من درخت پرورده‏ى تو. به همه‏ى دختران آبادی بگویید من با بوی انگشتان باغبانم گل می دهم. بگویید سبد بیاورند و گل های اساطیری مرا بچینند. به دختران آبادی بگویید ناز انگشتان او، عطری وحشی و کوهستانی به گل های من بخشیده است. به شاپرک ها بگویید رنگ های خودشان را بر دامن سرسبز و پرگل من ببارانند، تا عطر و بوی او مستشان کند. نذر می کنم که اگر روزی میوه دادم، تمام مردم جهان را به میوه های سرخ و دلپذیر خود دعوت کنم. می خواهم طعم نجابت و طراوت و آزادی، زیر زبان همه‏ى مردم باشد. آی... باغبان دل ها! منتظر ناز انگشتان تو هستم.

روح باران

تو ای روشنایی سحر می رسی
زخورشید آیینه تر می رسی
به دیوارها، یاس، گل می کند
تو ای روح باران! مگر می رسی؟
دل باغ مانده ست لبریز شوق
که در فصل زخم و تبر می رسی
نماز شقایق تماشای توست
ز کعبه تو ای سبزتر می رسی
تو با مصحف روشن فاطمه
تو با ذوالفقار پدر می رسی.
زهرا رسول زاده

جاده‏ى انتظار

محمد حسین قدیری
سراسر مسیر آمدنت را چشم دل دوختیم و جاده‏ى پرپیچ و خم انتظار را فقط به امید یک نگاهت رود رود، اشک شوق جاری کردیم و همه‏ى جامعه ها را زارزار، سر بر شانه‏ى ندبه ها گذاشتیم و اشک فراق ریختیم. ورق ورق، دفتر خاطرات دلمان را غزل های گل نرگس و عطش دیدارمان به او، پر ساختیم:
گل نرگس! فدای رنگ و بویت
نصیبم کی شود دیدار رویت؟
تمام کاسه‏ى ایام را لبریز از بی قراری و سرشار از انتظار کردیم و لحظه لحظه‏ى سحرهایمان را مثل بلبل، به عشق روی گلت، نغمه‏ى دعا سردادیم و قصه های حضور پر برکتت را مهمان دل پاک کودکانمان کردیم و شب های قدر، تا صبح، به امید گوشه‏ى چشمت، چشم ها و دست های فقیر وجودمان را باز نگه داشتیم؛ امّا هنوز،
هنوز می دانم که قدر گل وجود نازت را در گلزار هستی نمی دانیم:
سنگ و گل را کند از یمن نظر، لعل و عقیق
هر که قدر نفس باد یمانی دانست.
و برگی از کتاب پر حجم قصه های پرغصه ات را نخوانده ایم. هنوز یکی از هزار زخم و داغ دلت را با پماد عمل خود بهبود نبخشیده ایم و با چشم تأمّل در جاری معنای «انتظار فرج» زلال و فروغ بهترین عمل ها را نگریسته ایم که: «افضل الأعمال انتظار الفرج» (1) و در آیینه تعجیل فرجت، عکس زیبای تو و گشایش کارهای خود را ندیده ایم. (2)
و... افسوس که اوراق شعر دلمان را رنگ شور و شعور و شیدایی نزدیم و صد افسوس که کودک نوپای عقلمان را به مکتب عشقت نفرستادیم سکه های مهر خودمان را به نام و مُهر تو مزین نساختیم.
و... دریغ که در بستر ناکامی ایام، با صفای آه و اشک خود، طبیب مسیحا نفسی چون تو را از صمیم دل، به بالین نیاز نخواندیم و سرزمین تیره‏ى دلمان را در برابر تابش چشمه‏ى خورشیدت نگذاشتیم.
و هنوز به محضر و دادگاه بررسی اعمالمان، که هر هفته به دستت می رسد، ضامنی آبرومند، از پیش نفرستاده ایم.

پي نوشت :

1. بحارالأنوار، ج 52، ص 128.
2. امام زمان(عج):«برای تعجیل فرج من بسیار دعا کنید که آن فرج (گشایش) شماست». (همان، ص 92)

منبع: نشریه‏ى حدیث زندگی 13، شماره‏ى چهارم، سال سوم، مهر و آبان 1382، ص ص 70-71